پارانويا يا توهم يك بيماري رواني است كه گونه سياسي آن از خطرناكترين انواع اين بيماري به شمار ميرود، پارانوياي سياسي از حوزههاي شخصي فراتر رفته و با زندگي ديگران در مقياسي وسيع درگير ميشود و متناسب با دامنه درگيري، تاثير مخرب توهمات نيز بيشتر ميگردد. از ديگر سو مطالعه تاريخ روانشناسي سياسي ثابت ميكند توهم سياسي به عنوان عاملي بزرگ در ظهور پديده فاشيسم موثر بوده است. چنانچه ميتوان گفت خلق توهم و مسخ تودههاي مردم، يكي از هنرهاي اصيل فاشيسم در زمان ظهورش به شمار ميرود، تا آنجا كه واژه توهم سياسي مترادف با توهم فاشيستي قرار ميگيرد
توهم فاشيستي معمولا برآمده از محيطها و موقعيتهاي غير گفتوگويي و تكگويانه است. آنان كه كمتر اهل سخن گفتن با ديگري هستند، به گفتوگو با خود مينشينند، از ديالوگ به مونولوگ رو ميكنند و سر از توهم درميآورند، كه اين خود پديد آورنده چرخه مونولوگ توهم است. توهم از نوع فاشيستي را ميتوان همبسته با خودكامگي نيز دانست. احساس قدرتمندي كه به اعمال نظر در حوزههاي غيرتخصصي ميانجامد واز همين جاست كه كمكم تصور صاحبنظري در حوزههاي مختلف پيدا ميشود.
توهم فاشيستي در محيطهاي بسته و محفلي و به دور از گستره همگاني و افكار عمومي، رشد ميكند و معمولا محافل غيرمدني و پنهان، محل نشو و نماي آن است.
اما امروز اكثر صاحبنظران سياسي معتقدند كه فاشيسم و منشاء توهمي آن، محصول دوره خاصي از مقطع تاريخ اروپا بود كه هرگز در هيچ كجاي ديگر جهان قابل تكرار نيست؛ چرا كه شرايط حاكم بر جامعه آن روز ديگر در هيچ كجاي جهان حكمفرما نخواهد شد. شايد نظر انديشمندان سياسي در سطح كلان صائب باشد چرا كه پذيرش توهم فاشيستي توسط تودهها مستلزم عنصري مشروعيتبخش است
لذا بايد گفت كه حلقه مفقوده بين حكومت فاشيستي و توده مردم، استفاده از كاركردهاي اسطوره سياسي است. اسطوره و اسطورهسازي، عنصري است كه به حكومت فاشيسم مشروعيت ميبخشد، مشروعيتي كه هر جامعه و توده از خود بيگانه را منتظر يك منجي اسطورهاي ميسازد. با توجه به اين ديدگاهها و نظرات، ممكن است ما امروز شاهد جامعهاي از خود بيگانه به عنوان يك بستر رشد نباشيم اما نكته انكارناپذير آن است كه توهم و آن هم از نوع پديد آورنده فاشيسم، همواره طعمه خود را در ميان اشخاصي مييابد كه لزوما ربطي به شرايط اجتماعي نداشته و محدوده جغرافيايي خاصي را نيز دربر نمي گيرد.
چنانچه شواهد مويد آن است كه توهم فاشيستي حداقل يك سال است كه گريبان عدهاي از شخصيتهاي سياسي همچون ميرحسين و كروبي را گرفته. توهمي كه شاخصههاي ايجاد آن همان دلايلي بود كه در ابتدا بيان شد، يعني محيطهاي محفلي بسته و غير مدني وخودكامه! و ماحصل آن نيز مونولوگهايي بود از ديدگاههاي شاذ و غير قابل قبول اين اشخاص كه با ادعاهايي نظير پيروزي زودرس در انتخابات آغاز شده و سپس با پيش كشيدن پديده تقلب ادامه يافت تا آنجا كه هيچ سند و مدركي هم نتوانست اين مدعيان تقلب را مجاب به پذيرش حقيقت شكست كند.
البته توهم فاشيستي آنقدر ذهن قربانيان ياد شده را پر كرد كه تمامي دادههاي ذهني گذشته اين افراد را نيز به نابودي كشانيد تا آنجا كه محاربان روز عاشورا را خداجو ناميدند و در روزهاي گذشته نيز شاهد صدور بيانيه قربانيان اين بيماري در حمايت تمام قد از عاملين قتل عام حسينيه شيراز و بمبگذاري تهران بوديم!
لذا آنچه از گفتار و رفتار يك سال گذشته اين افراد در دسترس است، نشان از انطباق كامل آن با بيماري خطرناك پارانويا يا توهم سياسي دارد كه البته به دليل عدم وجود بستر رشد كه نشانه آن بياعتنايي اجتماعي به اين اظهارات است، از نطفه خود يعني محدوده تريبونهاي بيطرفدار اين اشخاص فراتر نميرود.
اما آنچه در اين راستا بايد به آن توجه داشت اين است كه عدم اقبال عمومي به اين اظهارات، نبايد موجب شود تا از كناراين معضل رواني به راحتي بگذريم؛ چرا كه اين بياعتنايي در وحله اول به خدشهدار كردن اذهان عمومي و توهين به مقدسات آنها خواهد انجاميد و در درجه دوم باعث پيشرفت وخامت وضع رواني افرادي است كه به هرحال در دوراني از تاريخ انقلاب داراي مسئوليتهاي مهمي بودهاند، لذا همين دلايل براي دولت جمهوري اسلامي ايران كافي است تا تدبيري اتخاذ كرده و شرايط مناسب رابراي درمان اين افراد مهيا سازد تا هم وجهه ايران اسلامي به عنوان امالقراي جهان اسلام حفظ گردد و هم سلامت افكار عمومي به خطر نيفتد.