جايزه اي براي ديپلماسي ذلت!
در روزهاى پايانى هفتهاى كه گذشت، كف و سوت و غش و ضعف رسانههاى اصلاحطلب براى خاتمى به عنوان برنده نخستين جايزه گفتگوى تمدنها در حالى جريان داشت كه اين رسانهها در پوشش اين خبر به مقايسه ديپلماسى عزتمدارانه در دولت خاتمى! و تهديدآميز در دولت احمدىنژاد! پرداختند. چنانچه از ديدگاه آنان خاتمى به عنوان فرزند فاضل ايران، نماد اسلام سازگار با دمكراسى! و مايه تحسين سياستمداران جامعه جهانى و در مقابل احمدىنژاد شخصى است كه دولتش در دوره نهم و دهم به هيچوجه در چارچوب اصول راهبردى گام برنداشته است! و در اين راستا احترام ويژه به خاتمى در سفرهاى خارجى و سطح بالاى روابط ديپلماتيك او در جهان را مايه مباهات ملت ايران و در عوض برخى توهينها به مقامات ارشد ايرانى در دولت احمدىنژاد در مناسبات خارجى را مايه سرافكندگى دانستند.
البته اين مقايسات در حالى انجام مىپذيرد كه يكى از گزينههاى رأى آور دكتراحمدىنژاد در دوره نهم انتخابات رياست جمهورى شعار عزتمدارى در سياست خارجى بود و تحقق اين شعاردر طول عمر دولت نهم نيز يكى از مهمترين عوامل جلب آراء براى وى در دوره دهم محسوب مي شود چرا كه بسيارى از اهداف دست نيافتنى در دولت خاتمى در سايه تحقق همين شعار در دولت نهم به دست آمد و به رغم تلخكامى دول غربى در دولت دهم نيز استمرار دارد.
لذا بر اين مبنا لازم است تا ما نيز مقايسه كوتاهى ميان مبانى ايدئولوژيك سياست خارجى دولتهاى خاتمى و احمدىنژاد و دستاوردهاى اين دو ايدئولوژى در مرحله عمل داشته باشيم.
آنچه مسلم است سياست خارجى ابزارى براى كسب منافع ملتها محسوب مىگردد. كه بر اين اساس پس از انقلاب اسلامى در ايران اين ابزار در چارچوبى شالوده شكن و تحت عنوان عدم تعهد به كار گرفته شد.
چنانچه اين سياست با شعار نه شرقى نه غربى معنايى بسيار فراتر از سياستموازنه منفى ارائه شده توسط ملي گرايان را به همگان نشان دارد. معنايى كه در قاموس آن تمامى ايدئولوژىها و تئورىهاى دستسازانسان مطرود و بلا استفاده خوانده مىشوند، و آنچه راه نجات بشر و تحقق عدالت واقعى است عمل به فرامين الهى در كاملترين شكل آن است. كه اين كمال در داين اسلام و در مذهب تشيع به روشنى دست يافتنى است. لذا دول حاكم در دوران حكومت جمهورى اسلامى با دست يازيدن به اين دكترين اگر چه با تحمل هزينه كه لازمه هر پيروزى است اما در همه مقاطع با سربلندى قادر به تأمين منافع ملى ايران شدند.
پس با اين فرض كه شعار نه شرقى نه غربى به عنوان اصل راهبردى و لايتغير سياست خارجى ايران پس از انقلاب محسوب مىگردد.مرور سياست خارجى دولت اصلاحات به وضوح مويد خروج خاتمى و دولتش از اين اصل راهبردى است ، چنانچه خاتمى در اجراى سياست معروف تنش زدايى اش در عمل انفعال را نصيب سياست خارجى ايران كرد. چنانچه در صفحه 352 كتاب ننگين مبانى نظرى و مستندات برنامه چهارم توسعه پيشنهاد شد. هزينههاى نظامى ايران به دليل حضور آمريكا در منطقه و به بهانه تغيير استراتژى و تكنولوژى جنگى و پرهيز از درگيرى و به اصطلاح اثبات حسن نيت 20 درصد كاهش يابد!
جالب اينجاست كه سياست تنشزدايى خاتمى كه نقطه عطف آن در نظريه گفتگوى تمدنها تجلي يافت تنها به جنبه تئوريك اكتفا نكرد بلكه در عمل نيز ضربات جبرانناپذيرى به منافع ملى ايران وارد نمود.
چنانچه درمذاكرات هسته اي با غرب به خفتى چون پذيرش پروتكل الحاقى تن داده و خاتمی در مقابل دوربین های صدا و سیما گفت :« ما آماده امضا هستيم و اگر 10 روز ديگر يا اگر فردا باشد امضا خواهيم کرد. ما داوطلبانه قبول کردهايم قبل از نهايي شدن پروتکل در مجلس مواد آن رااجرا کنيم».
اين لفاظي ديپلماتيك در سخنرانىهاى نمادين و تنش زداي خاتمي در مجامع بينالمللى ادامه داشت تا اينكه، آمريكا نام ايران را در فهرست محور شرارت جاى داد، تا معلوم شود سياست چماق و هويج غرب به چه ممفهومي است و مصداق بي حاصلي گفتگوي تمدنها چيست؟
با اينكه ایران در 3 مرحله يعني در اکتبر2003مطابق توافقنامه سعد آباد،فوریه 2004توافق نامه بروکسل ونوامبر2004توافق نامه پاریس تمام فعالیت های هسته ای را تعلیق کرد و در حالي كه اروپایی ها حتی اره برقی را م پلمپ کرده بودند. خاتمى هنوز هم دست از تنشزدايى برنداشته بود تا آنجا كه حاضر شد در يك نامهنگارى به بوش بگويد كه حاضر است در ازاى خروج نام ايران از آن فهرست كذايى به عدم حمايت از آرمان فلسطين و حزبالله لبنان تن دردهد! تا ثابت كند شود او استاد آفرينش فجايع ديپلماتيك است. كه گهگاه نيز درغالب كلام متجلي و با اظهاراتي نظيرابراز شرمندگى از تسخير لانه جاسوسى يا شهيد خواندن آبراهام لينكلن ظهور و بروز مىيافت!
اما تنها زمانى مىتوان به عمق دره شكستهاى ديپلماتيك دولت خاتمى پى برد كه روى قله پيروزىهاى به دست آمده در چهار ساله اخير ايستاده باشيم. تا مشخص شود چگونه تعيين اولتيماتومهاى هفتگى از سوى دولتهاى باجخواه غربى براى كوچكترين فعاليت هستهاى ايران در دوره خاتمى به شكست پلمپ تأسيسات نطنز و از سرگيرى كليه فعاليتهاى هستهاى در دولت احمدىنژاد منتهى شد.تا آنجا كه قطعنامه ی 1737 تصویب شد و ایران در مقابل اعلام کرد که دیگر ترتیبات فرعی موافقتنامه پادمان 1/3 را اجرا نمی کند و با قطعنامه 1747 اعلام شد که ایران در آستانه سوخت هسته ای با ظرفیت 3000 ماشین است و در قطعنامه 1803نسل جدیدتری از ماشین های سانتریفوژ 2 و 3 را راه اندازی گرديد
تا معلوم شود عزتمدارى، التماسهاى رقتبار وزير خارجه دولت خاتمى براى فعاليت تعداد انگشتشمارى سانتريفيوژ است. يا فعاليت بدون قيد و شرط هزاران سانتريفيوژ در دولت نهم و افتتاح دومين تأسيسات هستهاى (فوردو) در دولت دهم!؟
يا شايد بتوان تعريف از عزتمدارى را دوباره احياء كرد، وقتى تفاوت جايگاه ديپلماتيك ايران در زمان نگارش نامه خفتبار خاتمى به بوش و زمانى كه طرف آمريكايى براى دقايقى گفتگو در ژنو به سعيد جليلي التماس مىكرد معلوم شود!
به هر حال در مقام مقايسه مصاديق پرشمار است و حوصله خواننده كم، اما آنچه حافظه تاريخى ملت ايران از نظريه گفتگوى تمدنها و مصاديق اجراى عملى آن به ياد مىآورد اگر لعن و نفرين به بار نياورد جايى براى تقدير و تشكر باقى نمىگذارد.
چه آنكه اكنون نيز تقدير از سوى لابي هايي انجام شد كه در قبال اخذ امتياز از دريافت كننده اين جايزه و لگدمال كردن منافع ملتى كه او نماينده آنها بود منافع مستكبرين و امنيت اسراييل را تأمين كرده اند
.
البته اين مقايسات در حالى انجام مىپذيرد كه يكى از گزينههاى رأى آور دكتراحمدىنژاد در دوره نهم انتخابات رياست جمهورى شعار عزتمدارى در سياست خارجى بود و تحقق اين شعاردر طول عمر دولت نهم نيز يكى از مهمترين عوامل جلب آراء براى وى در دوره دهم محسوب مي شود چرا كه بسيارى از اهداف دست نيافتنى در دولت خاتمى در سايه تحقق همين شعار در دولت نهم به دست آمد و به رغم تلخكامى دول غربى در دولت دهم نيز استمرار دارد.
لذا بر اين مبنا لازم است تا ما نيز مقايسه كوتاهى ميان مبانى ايدئولوژيك سياست خارجى دولتهاى خاتمى و احمدىنژاد و دستاوردهاى اين دو ايدئولوژى در مرحله عمل داشته باشيم.
آنچه مسلم است سياست خارجى ابزارى براى كسب منافع ملتها محسوب مىگردد. كه بر اين اساس پس از انقلاب اسلامى در ايران اين ابزار در چارچوبى شالوده شكن و تحت عنوان عدم تعهد به كار گرفته شد.
چنانچه اين سياست با شعار نه شرقى نه غربى معنايى بسيار فراتر از سياستموازنه منفى ارائه شده توسط ملي گرايان را به همگان نشان دارد. معنايى كه در قاموس آن تمامى ايدئولوژىها و تئورىهاى دستسازانسان مطرود و بلا استفاده خوانده مىشوند، و آنچه راه نجات بشر و تحقق عدالت واقعى است عمل به فرامين الهى در كاملترين شكل آن است. كه اين كمال در داين اسلام و در مذهب تشيع به روشنى دست يافتنى است. لذا دول حاكم در دوران حكومت جمهورى اسلامى با دست يازيدن به اين دكترين اگر چه با تحمل هزينه كه لازمه هر پيروزى است اما در همه مقاطع با سربلندى قادر به تأمين منافع ملى ايران شدند.
پس با اين فرض كه شعار نه شرقى نه غربى به عنوان اصل راهبردى و لايتغير سياست خارجى ايران پس از انقلاب محسوب مىگردد.مرور سياست خارجى دولت اصلاحات به وضوح مويد خروج خاتمى و دولتش از اين اصل راهبردى است ، چنانچه خاتمى در اجراى سياست معروف تنش زدايى اش در عمل انفعال را نصيب سياست خارجى ايران كرد. چنانچه در صفحه 352 كتاب ننگين مبانى نظرى و مستندات برنامه چهارم توسعه پيشنهاد شد. هزينههاى نظامى ايران به دليل حضور آمريكا در منطقه و به بهانه تغيير استراتژى و تكنولوژى جنگى و پرهيز از درگيرى و به اصطلاح اثبات حسن نيت 20 درصد كاهش يابد!
جالب اينجاست كه سياست تنشزدايى خاتمى كه نقطه عطف آن در نظريه گفتگوى تمدنها تجلي يافت تنها به جنبه تئوريك اكتفا نكرد بلكه در عمل نيز ضربات جبرانناپذيرى به منافع ملى ايران وارد نمود.
چنانچه درمذاكرات هسته اي با غرب به خفتى چون پذيرش پروتكل الحاقى تن داده و خاتمی در مقابل دوربین های صدا و سیما گفت :« ما آماده امضا هستيم و اگر 10 روز ديگر يا اگر فردا باشد امضا خواهيم کرد. ما داوطلبانه قبول کردهايم قبل از نهايي شدن پروتکل در مجلس مواد آن رااجرا کنيم».
اين لفاظي ديپلماتيك در سخنرانىهاى نمادين و تنش زداي خاتمي در مجامع بينالمللى ادامه داشت تا اينكه، آمريكا نام ايران را در فهرست محور شرارت جاى داد، تا معلوم شود سياست چماق و هويج غرب به چه ممفهومي است و مصداق بي حاصلي گفتگوي تمدنها چيست؟
با اينكه ایران در 3 مرحله يعني در اکتبر2003مطابق توافقنامه سعد آباد،فوریه 2004توافق نامه بروکسل ونوامبر2004توافق نامه پاریس تمام فعالیت های هسته ای را تعلیق کرد و در حالي كه اروپایی ها حتی اره برقی را م پلمپ کرده بودند. خاتمى هنوز هم دست از تنشزدايى برنداشته بود تا آنجا كه حاضر شد در يك نامهنگارى به بوش بگويد كه حاضر است در ازاى خروج نام ايران از آن فهرست كذايى به عدم حمايت از آرمان فلسطين و حزبالله لبنان تن دردهد! تا ثابت كند شود او استاد آفرينش فجايع ديپلماتيك است. كه گهگاه نيز درغالب كلام متجلي و با اظهاراتي نظيرابراز شرمندگى از تسخير لانه جاسوسى يا شهيد خواندن آبراهام لينكلن ظهور و بروز مىيافت!
اما تنها زمانى مىتوان به عمق دره شكستهاى ديپلماتيك دولت خاتمى پى برد كه روى قله پيروزىهاى به دست آمده در چهار ساله اخير ايستاده باشيم. تا مشخص شود چگونه تعيين اولتيماتومهاى هفتگى از سوى دولتهاى باجخواه غربى براى كوچكترين فعاليت هستهاى ايران در دوره خاتمى به شكست پلمپ تأسيسات نطنز و از سرگيرى كليه فعاليتهاى هستهاى در دولت احمدىنژاد منتهى شد.تا آنجا كه قطعنامه ی 1737 تصویب شد و ایران در مقابل اعلام کرد که دیگر ترتیبات فرعی موافقتنامه پادمان 1/3 را اجرا نمی کند و با قطعنامه 1747 اعلام شد که ایران در آستانه سوخت هسته ای با ظرفیت 3000 ماشین است و در قطعنامه 1803نسل جدیدتری از ماشین های سانتریفوژ 2 و 3 را راه اندازی گرديد
تا معلوم شود عزتمدارى، التماسهاى رقتبار وزير خارجه دولت خاتمى براى فعاليت تعداد انگشتشمارى سانتريفيوژ است. يا فعاليت بدون قيد و شرط هزاران سانتريفيوژ در دولت نهم و افتتاح دومين تأسيسات هستهاى (فوردو) در دولت دهم!؟
يا شايد بتوان تعريف از عزتمدارى را دوباره احياء كرد، وقتى تفاوت جايگاه ديپلماتيك ايران در زمان نگارش نامه خفتبار خاتمى به بوش و زمانى كه طرف آمريكايى براى دقايقى گفتگو در ژنو به سعيد جليلي التماس مىكرد معلوم شود!
به هر حال در مقام مقايسه مصاديق پرشمار است و حوصله خواننده كم، اما آنچه حافظه تاريخى ملت ايران از نظريه گفتگوى تمدنها و مصاديق اجراى عملى آن به ياد مىآورد اگر لعن و نفرين به بار نياورد جايى براى تقدير و تشكر باقى نمىگذارد.
چه آنكه اكنون نيز تقدير از سوى لابي هايي انجام شد كه در قبال اخذ امتياز از دريافت كننده اين جايزه و لگدمال كردن منافع ملتى كه او نماينده آنها بود منافع مستكبرين و امنيت اسراييل را تأمين كرده اند
.